- حذف کردن این محصول از علاقه مندیهای شما
- اضافه کردن این محصول به علاقه مندیهای شما
- چاپ
بودای رستوران گردباد (چشمه)
نویسنده: حامد حبیبی ناشر: چشمه سال چاپ: 1391 شماره شابک: 9786002291028
نویسنده: حامد حبیبی ناشر: چشمه سال چاپ: 1391 شماره شابک: 9786002291028
0 ریال
995,000 ریال
450,000 ریال
0 ریال
65,000 ریال
525,000 ریال
12,000,000 ریال
0 ریال
10,000,000 ریال
14,000,000 ریال
550,000 ریال
5,350,000 ریال
65,000 ریال
950,000 ریال
1,450,000 ریال
6,000,000 ریال
0 ریال
0 ریال
150,000 ریال
485,000 ریال
0 ریال
750,000 ریال
180,000 ریال
62,000 ریال
45,000 ریال
280,000 ریال
34,000 ریال
0 ریال
550,000 ریال
380,000 ریال
حبیبی در سومین مجموعهداستانش سیزده داستان گنجانده است، عنوان داستانهای این مجموعه عبارتاند از: «گیلاسی غلتیده زیر مبل»، «چه شد که زنم نگذاشت چيپسم را بخورم»، «آشغال»، «انگار بچهای آنجا خوابيده باشد»، «تلفني»، «در کافهی لرد»، «پيژامهی راهراه من»، «زودياک»، «متد يا هيچوقت يک دستي رانندگي نکن»، «موج پنجم»، «مجسمه»، «درگاه» و «بودای رستوران گردباد».
داستانهای این مجموعه حالوهوایی شبیه به مجموعهی پیشین حامد حبیبی دارد، داستانهایی که سویهی اجتماعی پررنگی دارند و با رگههایي از طنزی تلخ به هراسها و ملال زندگی آدمها میپردازند. داستانهای این مجموعه اغلب از طنزی زیرپوستی برخوردارند که در کنار روایتهای زنده و قصهگویی حالوهوایی متفاوت به این مجموعه بخشیده است. «آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند» به عنوان دومین مجموعهداستان حبیبی از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده بود. این مجموعهداستان نامزد جایزهی «روزی روزگاری» شد که حبیبی از لیست نامزدهایش کناره گرفت و در نهمین دورهی جایزهی «بنیاد گلشیری» به عنوان برنده اعلام شد. «ماه و مس» هم به عنوان اولین مجموعهداستان حبیبی در سال 84 منتشر شد.
بخشی از داستان «آشغال» مجموعهی «بودای رستوران گردباد»:
«يک ماه بود که هر شب به خانه که ميرسيدم ميديدم کسي يک کيسهزباله را درست گذاشته جلوِ در پارکينگ. خيلی ناراحتکننده بود. بايد در آن سوز سرما پياده ميشدم، با پا آن را کنار ميکشيدم و در را باز ميکردم و بعد ماشين را توی پارکينگ ميگذاشتم. صبحها از کيسهزباله خبری نبود. کسی که اين کار را ميکرد نظم عجيبی در کارش داشت، هميشه کيسه را جای ثابتي ميگذاشت و حتا يک روز هم وظيفهی مقدسش را ترک نمیکرد. لجم درآمده بود. يک نفر که حوصله ندارد تا سر کوچه برود آپارتمان ما را نشان کرده که بيعرضگي از سروروی ساکنانش میريزد؛ يک دبير بازنشسته و دخترش، پيرزن غرغروی پرچانه، زن و شوهری جوان که فقط عجله دارند زودتر چراغ را خاموش کنند و من.»